حجم فایل : 36.08 كيلوبايت
فرمت فايل هاي فشرده : word
تعداد صفحات : 27 صفحه
تعداد بازدید : 230 مرتبه
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.
فروشنده ی فایل
عنوان : مقاله درمورد پست مدرنیسم
فهرست
پروفسور مري كلاجز، دانشيار بخش انگليسي دانشگاه كلورادو
از ديدگاه ادبي ويژگيهاي شاخص مدرنيسم
(1)امپرسيونيسم (تاثرگرايي)
(2)كولاژ
(3)مينيماليسم (تقليلگرايي)
(4)تقليد Pastiche
(5)نقيضه (پارودي)
پست مدرنيسم چيست؟
بررسي آراي ژان فرانسوا ليوتار
پروفسور مري كلاجز، دانشيار بخش انگليسي دانشگاه كلورادو
پست مدرنيسم واژه يا به بيان دقيقتر، مجموعه عقايد پيچيده اي است كه به عنوان حيطهاي از مطالعات آكادميكي از اواسط دهه 80 پديدار گشتهاست. توصيف پست مدرنيسم دشوار به نظر ميرسد، زيرا مفهومي است كه در انواع گستردهاي از ديسيپلينها و حيطههاي مطالعالتي از قبيل:هنر معماري، موسيقي، فيلم، ادبيات، جامعهشناسي، ارتباطات، مد و تكنولوژي نمايان شدهاست. دشوار است كه اين مفهوم را در زمان يا تاريخ خاصي جاي دهيم، زيرا زمان دقيق ظهور پست مدرنيسم مشخص نيست. شايد آسانترين راه براي آغاز انديشيدن در مورد پست مدرنيسم، انديشيدن در مورد مدرنيسم باشد، جنبشي كه بنظر ميرسد پست مدرنيسم، از آن ظهور كردهاست. مدرنيسم، دو گونه تعريف دارد كه اين دو جنبه به درك پست مدرنيسم، مرتبط مي شود. اولين جنبه يا تعريف از مدرنيسم، از يك جنبش زيبايي شناختي كه بطور كلي مدرنيسم ناميدهميشد، نشات ميگيرد. اين جنبش تماما با انديشههاي غربي قرن بيستم در مورد هنر همسان است. (گويا علائم در حال ظهور آن را، ميتوان در قرن نوزدهم هم يافت)همان طور كه ميدانيد، مدرنيسم جنبشي است در هنرهاي تجسمي، موسيقي، ادبيات، و نمايشنامهنويسي كه معيارهاي سنتي را در پاسخ به اين پرسش كه ((هنر چگونه بايد شكل بگيرد، استفاده گردد، و چه معنايي داشتهباشد؟)) ناديده ميگيرد.
از ديدگاه ادبي ويژگيهاي شاخص مدرنيسم عبارتند از:
1ـ تاكيد برامپرسيونيسم (تأثرگرايي)* و ذهنيت در نوشتار و هنرهاي تجسمي و تاكيد بيشتر بر چگونگي وقوع امر ديدن يا خواندن يا حتي ادارك در ذات خود، تا تاكيد بر روي آنچه ادراك ميگردد. نمونه اين امر ميتواند، جريان سيال ذهن در نوشتن باشد
2ـ جنبشي به دور از واقعنگري آشكار كه توسط راوي سوم شخص داناي كل و ديدگاههاي روايي ثابت و جايگاههاي مشخص اخلاقي پديد ميآيد. داستانهاي ويليام فاكنر كه داراي چند راوي هستند نمونهاي از اين گونه مدرنيسم هستند.
3ـ تمايز ژانرهايش مبهم است، بنابراين شعر بيشتر نثروار (مانند آثار تي اس اليوت يا اي كامنيگز) و نثر بيشتر شعر گونه است (مانند آثار وولف و جويس)
4ـ تاكيد بر روي اشكال مجزا، روايتهاي ناپيوسته و كولاژهايي* از موضوعات مختلف كه اتفاقي به نظر ميرسد
5- گرايشي به سمت انعكاسپذيري يا ناخودآگاه كه مرتبط با محصول آثار هنري است. بنابراين هر قطعه توجه ما را به جايگاه خاص خودش به عنوان يك دستاورد يا مانند چيزي كه توسط روشهاي گوناگون ساخته شده و بكار ميرود، جلب ميكند.
6ـ رد زيبايي شناختي بسيط رسمي، به جانبداري از طرحهاي مينيماليستي* (كمينهاي) مانند اشعار ويليام كارلوس ويليامز و رد تئوريهاي رسمي زيباشناختي در مقياسي گسترده به جانبداري از كشف و شهود در خلق اثر.
7- رد تمايزات ميان فرهنگهاي والا و پايين و عامهپسند در گزينش موادي كه سابقاً هنر را شكل ميداد و هم در روشهاي نمايش، توزيع و كاربر هنر.
پست مدرنيسم هم مانند مدرنيسم از بيشتر اين عقايد پيروي ميكند در حاليكه منكر مرزبندي ميان اشكال والا و پايين هنر و تمايزات ثابت ژانري است و تاكيدش بر تقليد *، نقيضه*، كنايه و فكاهي بودن است. هنر و انديشه پست مدرن از انعكاسپذيري، ناخودآگاهي، از هم گسيختگي و ناپيوستگي (به خصوص در ساختار هاي روايي)، ابهام و تقارن زماني حمايت كرده و بر موضوعاتي عاري از مفاهيم انساني و فاقد ساختار و ثبات تاكيد ميورزد.
اين گونه بنظر ميرسد كه پست مدرنيسم در اين روشها بسيار شبيه مدرنيسم است، با اين حال درباب نگرش , مدرنيسم با بسياري از اين گرايشات متفاوت است.به عنوان مثال مدرنيسم به اين سو گرايش دارد كه نمايي پراكنده از ذهنيت انسان و تاريخ نشان دهد («زمين هرز » اليوت يا «به سوي فانوس دريايي» وولف را به خاطر بياوريد)، اما اين پراكندگي را به عنوان امري تراژيك مينماياند، چيزي كه به عنوان يك نقصان، بايد بر آن تاسف خورد و برايش سوگواري كرد..
بسياري از آثار مدرن در تلاشند تا از اين ايده دفاع كنند كه آثار هنري ميتواند سبب ايجاد وحدت، انسجام و معنا در زندگي گردد، امري كه در زندگي مدرن امروز، بيش از هر چيزي گم شدهاست و هنر همان كاري را ميكند كه بسياري از نهادهاي انساني قادر به انجامش نيستند.
در مقام مقايسه، پست مدرنيسم از ايده پراكندگي و موقتي بودن و فقدان انسجام حسرت نميخورد بلكه بيشتر آن را ميستايد:«جهان بيمعناست؟ پس بياييد وانمود نكنيم كه هنر ميتواند بدان معنا بخشد، بياييد تنها با چرنديات بازي كنيم!». شيوه ديگر نگريستن به رابطه ميان مدرنيسم و پست مدرنيسم به آشكار شدن تعدادي ازاين تمايزات كمك ميكند، بر طبق نظريه فردريك جيمسون، مدرنيسم و پست مدرنيسم اشكالي فرهنگي هستند كه مراحل خاصي از سرمايهداري را دنبال ميكنند
.مرحله اول، سرمايهداري كه از قرن هيجدهم تا اواخر قرن نوزدهم در كشورهاي اروپاي غربي، انگلستان و ايالات متحده (و تمام حيطههاي تحت نفوذشان) به وقوع پيوست. اولين مرحله به گونهاي خاص به پيشرفتهاي تكنولوژيكي يعني موتور بخار و زيباشناختي يعني رئاليسم مرتبط ميباشد.
مرحله دوم، از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بيستم (در زمان جنگ جهاني دوم به وقوع پيوست، اين مرحله يعني سرمايهداري انحصار طلبانه، كه با موتورهاي الكتريكي و موتورهاي احتراقي داخلي و مدرنيسم مرتبط اند. مرحله سوم، مرحلهاي است كه هم اكنون در آن قرار داريم يعني مرحله سرمايهداري چند مليتي و مصرفي كه
مدرنيسم عموما به جنبشهاي گسترده زيباشناختي
در قرن بيستم و مدرنيته به مجموعهاي از عقايد فلسفي سياسي و اخلاقي كه پايهگذار جنبه زيباشناختي مدرنيسم هستند اشاره ميكند
تاكيدش بيشتر بر روي بازاريابي، فروش و مصرف كالا است و نه توليد آن!، و ارتباطي تنگاتنگ با تكنولوژي هستهاي و الكتريكي وپست مدرنيسم دارد. همانند توصيف جيمسون از پست مدرنيسم به عنوان سبك توليد و تكنولوژي، دومين مرحله يا توصيف از پست مدرنيسم، بيشتر از تاريخ و جامعهشناسي نشات مي گيرد تا از ادبيات و تاريخ هنر! اين رهيافت، پست مدرنيسم را به عنوان يك شكل كامل اجتماعي يا مجموعهاي از نگرش هاي جامعهشناختي_تاريخي مينامد، به بيان دقيقتر، اين روش بيشتر پست مدرنيته را با مدرنيته مقايسه ميكند تا پست مدرنيسم را با مدرنيسم !
اما فرق اين دو در چيست؟
مدرنيسم عموما به جنبشهاي گسترده زيباشناختي در قرن بيستم و مدرنيته به مجموعهاي از عقايد فلسفي سياسي و اخلاقي كه پايهگذار جنبه زيباشناختي مدرنيسم هستند اشاره ميكند
مدرنيته قدمت بيشتري از مدرنيسم دارد. عنوان مدرن كه اولينبار در جامعهشناختي قرن هفدهم بكار برده شد به معناي متمايز ساختن دوره كنوني از دوره پيشين كه دوره عتيق ناميده ميشد، است.
محققان هميشه بر سر زمان دقيق آغاز دوره پست مدرنيسم و چگونگي تمايز ميان آنچه مدرن هست و آنچه مدرن نيست، بحث و مجادله داشتهاند. اينگونه بنظر ميرسد كه هر بار مورخين خواستهاند به تاريخ دوره مدرن دست يابند، گويي در تمام دفعات، مدرنيسم در تاريخ پيشتري وجود داشتهاست. اما عموما دوران مدرن با عصر روشنگري اروپايي كه اساسا قرن هيجدهم شروع شد، مرتبط است.
(ديگر عناصر تاريخي نمايانگر انديشه روشنگري به دوران رنسانس يا پش از آن باز ميكردد.) بنابراين، ميتوان ادعا كرد كه انديشه و ادبيات روشنگرانه با آغاز قرن هيجدهم آغاز شد.
من تاريخ دوران را از سال 1750 محاسبه ميكنم، زيرا دكتراي خود را از رشتهاي در دانشگاه استانفورد كه انديشه و ادبيات مدرن ناميده ميشد و بر آثار پس از 1750 تمركز يافتهبود، دريافت كردهام. ايدههاي بنيادين روشنگري اساسا همان ايدههاي بنيادين انسان گرايي است.
مقاله جين فلكس چكيده مناسبي از اين عقايد و مقدمات ارائه ميدهد ، و اكنون مواردي را به فهرستش ميافزايم:
1ـ خودي با ثبات، منسجم و آگاه وجود دارد. اين خود، خودآگاه و عقلاني و مستقل و جهانشمول ميباشد و هيچ شرايط فيزيكي نميتواند بطور بنيادين بر عملكرد اين خود تاثير بگذارد.
2ـ اين خود، خود و جهان اطرافش را از طريق علت يا عقلانيت باز ميشناسد و به عنوان بالاترين شكل كاركرد ذهني و تنها شكل عيني برآورد ميشود.
3ـ اين شيوه از آگاهي كه توسط خود عقلاني عيني به وجود ميآيد علم ناميده ميشود كه ميتواند حقايق جهاني را در مورد دنيا، مستقل از جايگاه بخصوص شخص آگاه ارائه دهد
4ـ اين آگاهي كه توسط علم بوجود ميايد حقيقت ناميده ميشود و پايدار است.
5ـ آگاهي يا حقيقتي كه توسط علم ايجاد ميشود (بوسيله خود عقلاني عيني)، همواره ما را به سوي پيشرفت و كمال رهنمون ميسازد. تمام نهادها و راهكارهاي انساني توسط علم (علت/عينيت) تحليل و بسط مييابند.
6ـ علت چيزي نيست جز قضاوت نهايي در مورد امري كه حقيقي و نتيجتاّ درست و خوب (قانوني و اخلاقي) است. آزادي دربردارنده مفهوم اطاعت از قوانيني است كه بر آگاهي مكشوف بوسيله علت منطبق است.
7ـ در جهاني كه توسط علت اداره ميشود، امر حقيقي هميشه همسان خوب و صحيح و زيبا است و بنابراين تعارضي ما بين آنچه صحيح و آنچه حقيقي است وجود ندارد.
8ـ بنابراين علم به عنوان الگويي براي كليت يا جزء جزء اشكال مفيد آگاهي مطرح ميگردد. علم بيطرف و عيني است. دانشمنداني كه آگاهي را توسط توانائيهاي عقلاني بيغرضانه خويش پايه ميگذارند، بايد در جستجوي قوانين علي آزاد باشند و توسط دغدغههايي چون پول و قدرت وسوسه نشوند.
9ـ همچنين، زبان يا شيوه بياني كه در راه ايجاد و اشاعه علم بكار گرفته ميشود بايد، عقلايي باشد .زبان براي عقلاني بودن بايد واضح، و كاردكردش تنها بايد نماياندن جهاني واقعي يا ادراكپذير باشد كه اذهان عقلايي رويت مينمايند. و بايد ارتباطي عيني و ثابت بين موضوعات تفهيمي و كلماتي كه آنان را مينمايند (مابين دليل و مدلول) وجود داشتهباشد.
همانطور كه ميدانيد، شماري از مقدمات بنيادين انسانگرايي يا مدرنيسم هستند كه عملا تمام ساختارها و نهادهاي اجتماعي ما را اعم از دموكراسي، قانون، دانش، الهيات و زيباييشناسي توجيه و تشريح ميكنند.