ads ads
ورود کاربران

نام کاربری :

رمز عبور :

مرا به خاطر بسپار
فایل های مرتبط
کاربران آنلاین

وضعيت آنلاين ها :
ميهمان :
    13 نفر
اعضا :
    0 نفر
مجموع :
    13 نفر
آمار بازديد :
بازدید های امروز :
    1057
تعداد کل بازدید ها :
    24906844
گزارشات سایت

فايل هاي رايگان:
    105 فايل
فایل های غیر رایگان :
    4,490 فايل
فایل های ويژه:
    220 فايل
مجموع كاربران ويژه :
    0 كاربر
مجموع کاربران عادي :
    2,244 كاربر
مقاله روانشناسی (انسان شناسی ) از نظر هابز
screenshot
دسته بندي : پروژه و مقاله,علوم تربیتی اجتماعی , روانشناسی
حجم فایل : 39.39 كيلوبايت
فرمت فايل هاي فشرده : WORD
تعداد صفحات : 52 صفحه
تعداد بازدید : 126 مرتبه


قیمت: 1,800 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.
امتیاز : -5

فروشنده ی فایل

maghale33
سایر فایل ها
توضیحات :

عنوان : مقاله روانشناسی (انسان شناسی ) از نظر هابز

این فایل با فرمت word و آماده پرینت میباشد

فهرست مطالب
وضع طبیعی و قرارداد ۴
الف: وضع طبیعی ۵
ب: قرارداد اجتماعی ۱۲
ج: معمای زندانی ۱۶
عوامل پیدایش نظریه تصویری ۲۳
نکات تشابه تصویر و قضیه ۳۱
رد نظریه رساله در باب «معنی واژه‌ها و جملات» ۴۱
صورت منطقی ۴۸
گزاره‌های بنیادین و گزاره‌های غیر بنیادین ۵۰
 
فصل اول
وضع طبيعي و قرارداد
 
الف: وضع طبيعي 
هابز در تحليلي روانشناسانه از انسان معتقد است كه حركتهايي كوچك درون انسان وجود دارند كه پيش از حركتهاي ارادي انسان مانند سخن گفتن راه رفتن و ديگر حركتهاي ارادي مشابه وجود دارند، اين مقدمات محدود و اولية حركت در درون بدن آدمي، قبل از آنكه در عمل راه رفتن، سخن گفتن، زدن و ديگر اعمال مشهود آشكار شوند، عموماً كوشش خوانده مي‌شوند.»  اگر اين كوشش معطوف به چيزي است كه محرك آن مي‌باشد خواهش يا ميل خوانده مي‌شود و وقتي در جهت گريز از چيزي باشد بيزاري هابز در ادامه شرح مي‌دهد كه عشق و نفرت ناشي از همين ميلي يا بيزاري مي باشد همچنين اميد و بيم نيز اسامي ديگر مي باشد كه ميل و بيزاري به آنها معنا مي‌بخشد. بر اساس همين نظر، هابز خوب و بد را نيز بر مبناي ميلي تعريف مي‌كند. اگر انسان چيزي را خوب مي‌داند به معني آنست كه به آن ميلي دارد و در صورتي كه آن را بد نيامد، به اين معناست كه بدان ميلي زاده، يا به عبارت ديگر از آن بيزار است. با اين وصف مي‌توان گفت هابز مدعي است كه ارزشهايي مثل خوب و بد ذهني و نسبي مي باشند و ديگر نمي‌توان گفت صفت خوبي كه ما به چيزي نسبت مي‌دهيم در ذات آن چيز است. «بنابراين، اختلاف نظر درباره ارزشها، همان اختلاف نظر درباره سليقه‌هاست. [و] البته مي‌توان انتظار داشت كه مردم درباره اينكه برخي چيزها به نظرشان خوب و برخي چيزها بر آيد با هم اختلاف عقيده داشته باشند.»  اين اختلاف تا حدي است كه چيزي كه براي فردي كاملاً خوب به نظر مي‌رسد توسط ديگري به تعريف شود. 
بيان اين مقدمه به درك بهتر وضع طبيعي تبيين شده بوسيله هابز كمك مي‌كند. هابز در فصلي از لوياتان كه در باب وضع طبيعي آدميان و سعادت يا تيره روزي آنها در آن وضع نگاشته است بحث خود را با برابري آغاز مي‌كند. او مي‌گويد آدميان بر حكم طبيعت در تواناييهاي بدل و ذهني با هم برابرند. معناي گفته او اين نيست كه واقعاً همه به يك اندازه از نيروي بدني و ذهني برخوردارند، بلكه مي‌خواهد بگويد روي هم رفته كاستيهاي آدمي از يك وجه با ديگر خصوصياتش جبران مي‌شود. كساني كه از نظر قواي جسمي ضعيف‌تر هستند به كمك دسيسه و نيرنگ مي‌توانند بر قوي‌ترها فائق شوند و تجربه همه انسانها را در كارهايشان براي چاره‌انديشي و تدبير كمك مي‌كند. 
اين برابري انسانها بخاطر وجود خصلتهاي خودخواهانه و انگيزه‌هاي انسانها در نهايت به وضعي غيرقابل تحمل منجر مي‌شود. هابز معتقد است: «از همين برابري آدميان در توانايي، برابري در اميد و انتظار براي دستيابي به اهداف ناشي مي‌شود. و بنابراين اگر دو كس خواهان چيز واحدي باشند كه نتوانند هر دو از آن بهره‌مند شوند، دشمن يكديگر مي گردند و در راه دستيابي به هدف خويش (كه اصولاً صيانت ذات و گاه نيز صرفاً كسب لذت است) مي‌كوشند تا يكديگر را از ميان بردارند يا منقاد خويش سازند.  
در اين وضع معقول‌ترين كاري كه هر كسي مي تواند بكند آنست كه براي گريز از ترس و تامين امنيت خود از ديگران پيش بگيرد، يعني هر كس بايد از طريق زور يا تزوير بر همه آدميان تا آنجا كه مي‌تواند سلطه و سروري» بيابد، تا وقتي كه هيچ قدرتي براي به خط انداختن او وجود نداشته باشد. از نظر هابز انسانها براي حفظ و حيات از خود مجاز به اين كار مي‌باشند. زيرا همانگونه كه در گفته شرهابز يك اصل محوري در فلسفه اخلاق خود ارائه مي‌دهد و آن اصل كه «حق طبيعي» مي‌باشد توضيح دهنده رفتار آدميان در وضع طبيعي مي‌باشد. حق طبيعي انسان را به حفظ خود و پيروي از خواهشهاي هدايت مي‌كند.
وقتي انسانها در پي صيانت از خويش و پيروي از اميال و خواهشهاي خود هستند اين امر به رقابت و ترس از ديگران مي‌انجامد، همچنين چون قدرتي در كار نيست كه آنها را در حال ترس و احترام كامل  نيست به هم نگه دارد از مصاحبت و معاشرت با هم ناراحت مي‌باشند. اين شرايط به ادعاي هابز به خاطر اين پيش مي‌آيد كه هر كس مي‌خواهد دوستش براي او همان ارج و قدري را قائل شود كه خود او بر خود مي‌نهد و اگر ببينيد او را خوار مي‌شمرند مي‌رنجد و در صدد انتقام بر مي‌آيد.
هابز معتقدات كه سه علت اصلي در نهادان نها براي كشمكش و منازعه وجود دارد. اين سه علت رقابت، ترس و طب عزت و افتخار مي‌باشد. رقابت براي كسب سود بيشتر مي‌باشد، ترس براي كسب امنيت بوجود مي‌آيد و طلب افتخار موجب تعدي به ديگران مي‌گردد. از اينجاست كه وي نتيجه مي‌گيرد كه تا زماني كه ما آدميان بدون قدرتي عمومي به سر برند كه همگان را در حال ترس نگه دارد، در وضعي قرار دادند كه جنگ خوانده مي‌شود؛ و چنين جنگي جنگ همه بر ضد همه است.  
البته اين جنگ همان نبرد يا فعل جنگيدن نمي‌باشد بلكه طولي از زمان است كه در آن اراده و ستيز كردن و نبرد نمايان مي‌باشد و بوي جنگ به مشام مي‌رسد. در اين وضع طبيعي جنگ هر فردي براي تامين امنيت متكي توانايي و دانايي خودش مي‌باشد و در اين حالت جايي براي كار و كوشش وجود ندارد زيرا ثمره‌كار نامعلوم است. در نتيجه هيچ گونه صنعت و دانشي شكل نمي‌گيرد و از همه بدتر زندگي آدمي در انزوا ، مسكينانه، زشت، در فشار و كوتاه مي‌باشد. از نتيجه‌گيري هابز چنين نمايان است كه دستيابي به صلح و تمدن تنها از راه برپاداشتن جامعه و بنا نهادن قدرتي عمومي امكان پذير است، اما نمي‌توان تا قبل از رسيدن به اين وضع انسانها را بخاطر اعمالشان سرزنش كرد. 
كاپلتون مي‌گويد: «هابز وضع طبيعي جنگ را از پژوهش در نهاد آدمي [اميال و] و انفعالهايش استنتاج مي‌كند، اگر كسي به اعتبار عيني  اين استنتاج شك آورد، همين بس كه حتي در وضع يك جامعة سازمان يافته چه مي‌گذرد هر كس چون به سفر مي رود با خود سلاح بر مي دارد؛ در خانه‌اش را شبها به كلون مي بندد؛ اشياء گرانهايش را در جاي امن مي‌گذرد و اين حال به روشني مي‌نمايد كه او درباره همنوعانش چگونه مي‌انديشد.  
ولي نبايد انسانها را بر خاطر سرشت و نهادشان سرزنش كرد. خواهش‌ها و ديگر هيجانات و اميال انسان به خود گناه نيستند، پس اعمالي كه از آن اميال و هيجانات ناشي مي‌شوند تا وقتي كه آدميان بر ضد آن قانوني وضع نكرده‌اند گناه نمي‌باشد. 
تا وقتي چنين قوانيني وضع نشده‌اند آدميان نمي‌توانند آنها را بشناسند، و همچنين تا وقتي آدميان در مورد شخصي كه بايد قانون وضع كند به توافق نرسيده باشند، هيچ قانوني نمي‌تواند.  
اين عبارت نشان مي‌دهد كه در نظريه هابز در وضع طبيعي هيچ گونه ملاك مشخص و معين و ثابتي وجود ندارد كه ارزشها و امور اخلاقي با آن سنجيده شوند به قول خود هابز «در اين هيچ چيز نمي‌تواند ناعادلانه باشد. مفهوم حق و ناحق و عدالت و بي‌عدالتي در آن وضع معنايي ندارد. وقتي قدرت عمومي در كار نباشد، قانوني هم وجود ندارد و وقتي قانوني وجود نداشته باشد عدالتي متصور نيست. در چنگ نيرومندي و خدعه‌گري دو فضيلت اسامي هستند و عدالت و بي‌عدالتي از زمرة قواي بدني يا فكري آدمي به شمار نمي‌روند و گر نه مي‌بايست همچون حواس و اميال آدمي در هر انساني حتي اگر وي تنها انسان روي زمين بوده باشد يافت مي‌شد. [ عدالت و بي عدالتي] صفات آدميان هستند كه در جامعه زندگي مي‌كنند، نه آدميان تنها و منزوي. 
تا اينجا نظرات هابز در باب وضع طبيعي آدميان و اينكه چگونه اين وضع به خشونت و جنگ همه عليه همه مي‌انجامد، ميان شد، مسئله‌ ايست اينك مطرح مي باشد آنست كه اساساً آيا چنين وضعي هيچگاه به لحاظ تاريخي وجود داشته است. برخي از منتفذان هابز اين اشكال را به نظريه او وارد كرده‌اند كه وضع طبيعي جنگ و نتايج آن يعني ايجاد يك حكومت بر پايه قرارداد هيچ وقت بوقوع زير پيوسته است. 
هابز در لوياتان شرح مي‌دهد كه منظور او از اين وضعيت طبيعي جنگي آن نيست كه اين وضع به شكل عمومي واقعاً موجود بوده است البته به زعم وي اين حالت در بسياري جاها از جمله در امريكا يك واقعيت تاريخي بوده‌ است. با اين همه منظور وي از طرح اين وضعيت اشاره به اين موضوع به شكل وضعي سلبي مي‌باشد، به اين ترتيب كه در صورت عدم وجود حكومت اين وضع اجتناب ناپذير مي‌نمايد. اين نكته در مورد انسانهاي متمدن نيز به اين شكل مي‌تواند معنا شود كه اگر اين گونه استنتاج بر اساس اميال و حالات نفساني را دريابند كاري هايي در جهت حفظ مصلحت و منفعت خود انجام دهند كه به چنين وضعي گرفتار نشوند. 
اين واقعيت كه مردم هيچ گاه در وضع طبيعي نبودن‌اند- البته اگر آن را واقعيت فرض كنيم- نمي‌تواند اعتبار اين عقيده هابز را كه زندگي بشر بدون وجود يك قدرت حاكم «تنها ، مسكنت بار، دو منشاء و كوتاه» خواهد بود زايل كند، ولي اگر اين موضوع حقيقت داشته باشد كه بشر در زماني در چنين وضعي بر سر برده است فقط مي تواند به عنوان يك دليل اضافي، نظر هابز را بيشتر تأئيد كند، در حالي كه ، در واقع، در اين مورد به شواهد [تاريخي] نيازي نيست».  
جونز معتقد است در شيوه تفكر هابز در اين باره كه زندگي بدون وجود حاكمي مقتدر، تيره و نكتب‌بار است بر هيچ گواه تاريخي احتياجي نيست. زيرا همه شواهد حكايت از آن دارد كه هر چه در يك جامعه حاكم ضعيف‌تر گردد تيره روزي بيشتري دچار اتباع او مي‌شود و هابز اين موضوع را اساس منطق خود قرار داده و استدلال نموده كه در شرايطي كه هيچ قدرت حاكمه‌اي نباشد، زندگي حقيقتاً مصيبت‌بار خواهد بود. 
امالين زندگي نخست و دردآور ادامه ندارد  و انسانها باز هم به حكم طبع خود از آن بيرون مي‌آيند. توصيف انسان هابزي از اين پس كامل مي‌شود زيرا تا به حال فقط به خبرهاي عاطفي و اميال و مسائل مربوط به حقوق طبيعي آدميان پرداخته شد، اما انسان در نظر هابز داراي وجه ديگري نيز مي باشد و آن عقل و خرد مي‌باشد. انسانها بوسيله اين ابزار كه در نهاد آنها وجود دارد زندگي را براي خود آسانتر مي كنند. هابز مي‌گويد: 
«حالات نفساني و اميالي كه آدميان را به صلح متمايل مي سازند [يكي] ترس از مرگ، [ديگري] طلب لوازم زندگي راحت [و سوم] اميد به اين است كه از طريق كار و كوشش خود آن لوازم را بدست آورند. و عقل اصولي مناسب براي صلح پيشنهاد مي‌كند كه آدميان مي توانند بر اساس آنها به توافق برسند.» 
اين اصول قوانين طبيعي هستند. كه بنا بر تعريف هابز حكمي كلي است كه بوسيله عقل كشف مي‌شود و انسان را از انجام كاري كه مخرب زندگي اوست و يا زندگي او را به خطر مي اندازد باز مي‌دارد. به عبارت ديگر انسانها تنها در پي كسب لذت و خواهشهاي خود به صورت كور نيستند بلكه در نهاد آنها ميل به صيانت نفس بصورتي عقلاني وجود دارد و قوانيني كه هابز به عنوان قوانين طبيعي بيان مي كند شرايط و قواعد اين صيانت نفس عقلاني را تبيين مي‌نمايد. قوانين طبيعي علاوه بر آنكه انسانها را به سوي تشكيل دولت و حكومت هدايت مي‌كند شرايط تاسيس جامعه و حكومتي استوار را نيز براي ايشان معين مي‌كند. هابز در عناصر قانون مي گويد: «خلاصه «قوانين طبيعي» عبارت است از منع و نهي ما از اين كه داور خويش باشيم» 
انسانها چگونه با بهره‌گيري از اين قوانين از وضع طبيعي جنگ همه عليه همه بيرون مي آيند. هابز مي‌گويد: اولين و بنيادي‌ترين قانون طبيعت، در جستجوي صلح بودن و حفظ آن است. چون مهمترين خطري كه جان انسانها را تهديد مي‌كند ادامه يافتن وضعيت جنگ مي‌باشد. با وجود آنكه هر كس تا آنجا كه براي دست يافتن به صلح اميدوار است بايد براي آن بكوشد ولي وقتي نتواند به صلح دست يابد آنگاه مي‌تواند از همه وسايل و امكانات براي جنگ بهره برد» پس قانون اول طبيعي مشروط به جزء دومي است كه هنوز دستيابي به صلح را امكان پذير  نمي‌كند زيرا ممكن است عده‌اي آنرا نقض كنند و انسانها هنوز داراي حقوقي مطلق هستند كه حاضر به چشم پوشي از آن نيستند. 
هابز از قانون اول طبيعت قانون ديگري را استنتاج مي كند، اين قانون مي‌گويد: «هر كس بايد به اندازه ديگران مايل باشد كه براي حفظ صلح و حراست از خويشتن، حق مطلق خود نسبت به همه چيز را وانهد و به همان ميزان از حق برخورداري از آزادي بر اي خود بر ضد ديگران خرسند باشد كه خود به ديگران بر ضد خويش روا مي دارد.  
اجراي قانون دوم شرايط را مهيا مي‌كند تا انسانها از وضع طبيعي بيرون آيند و استقرار جامعه مدني در اين شرايط امكان پذير مي‌شود. عنصر اصلي اين عمل انعقاد يك قرار داد مي‌باشد كه در آن افراد از حقوق خود چشم پوشي مي‌كنند و حقوق خود را به قدرت حاكم واگذار مي كند. 
ب: قرارداد اجتماعي 
قرارداد اجتماعي در پي يك رفتار عاقلانه‌ از سوي انسانها انجام مي‌گيرد . ايشان در وضع طبيعي به كمك عقل در مي‌يابند كه بايد به موجب قانون طبيعي از حق داوري خصوص خود درباره چيزهايي كه براي آنها خطرناك است چشم پوشي كنند و در عوض داوري قدري عمومي را بر خود مي‌پذيرند. 
در بحث وضع طبيعي اشاره شد كه منازعه در اين حالت از آنجا آغاز مي شود كه اولاً به خاطر اختلاف اميال و خواهشها انسانها با هم اختلاف پيدا مي كنند و ثانياً به دليل نبودن مرجع واحدي براي تعيين ارزشها و داوري در خصوص آنها، آدميان با داوريهاي متفاوتشان به حقوق ديگران تعدي مي كنند. انسانها در مي‌يابند براي آنكه نظر خودشان با نظر ديگران هماهنگ شود بايد داوري مرجعي واحد را بپذيرند. 
هابز در دو اثر خود، لوياتان و عناصر قانون موضوع قرارداد و واگذاري حق را با بحث چشم پوشي آغاز مي‌كند. او در عناصر قانون چشم پوشي از حق طبيعي به نفسه را زمينه پذيرش داوري قدرت  عمومي مي‌داند، در اينجا منظور او كل حق طبيعي به معنايي است كه در اين اثر تعريف شده، يعني حق كاربرد «كل قدرتي» كه ما باري دفاع از خود داريم. البته همانطور كه ريچارد تاك اشاره مي كند در عناصر قانون بيان مسئله به شكل گيج كننده مي‌باشد و اين بحث به شكل رضايت بخش‌‌تري در لوياتان آمده است . هابز در لوياتان مي‌گويد: «چشم پوشي آدمي از حق خود نسبت به هر چيزي به معني محروم ساختن خويش از آزادي و نيز منع ديگران از برخورداري ايشان از حق خود نسبت به همان چيز است.  
هابز در ادامه شرح مي دهد كه چرا انسانها به اين نتيجه‌گيري مي رسند كه بايد مقداري از حقوق خود را واگذار كنند و استدلال مي كند كه فرد در اين واگذاري زياني را متحمل نمي‌شود. وي مي‌گويد: «هر گاه كه كسي حق خود را واگذار كند يا از آن چشم بپوشد: اين كار را با به ازاي حقي انجام مي‌دهد كه متقابلاً به او واگذار مي گردد؛ و يا انتظار دارد كه نفع ديگري عايدش شود. زيرا عمل او عملي ارادي است و غايت اعمال ارادي همه آدميان كسب نفعي بر خودشان است»  و از همين گفته خود نتيجه مي گيرد كه حقوقي هست كه آدميان نمي توانند آنها را واگذار كنند زيرا در صورت واگذاري آنها هيچ سودي به دست نمي‌آورند و دچار خسارت مي‌شوند، اين حقوق عبارت از حق مقاومت در برابر حمله ديگران براي كشتن و يا حق مقاومت در برابر كسب رساندن ديگران به فرد مي‌باشد. 
 
 

نظرات کاربران :

نظری توسط کاربران ثبت نشده است.
شما هم می توانید در مورد این فایل نظر دهید.
کاربر گرامی، لطفاً توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظرات شما درباره ی این محصول در نظر گرفته شده است. در صورتی که سوالی در رابطه با این محصول دارید یا نیازمند مشاوره هستید، فقط از طریق تماس تلفنی با بخش مشاوره اقدام نمایید.
کاربر گرامی چنانچه تمایل دارید، نقد یا نظر شما به نام خودتان در سایت ثبت شود، لطفاً لاگین نمایید.