ads ads
ورود کاربران

نام کاربری :

رمز عبور :

مرا به خاطر بسپار
فایل های مرتبط
کاربران آنلاین

وضعيت آنلاين ها :
ميهمان :
    15 نفر
اعضا :
    0 نفر
مجموع :
    15 نفر
آمار بازديد :
بازدید های امروز :
    319
تعداد کل بازدید ها :
    24900111
گزارشات سایت

فايل هاي رايگان:
    105 فايل
فایل های غیر رایگان :
    4,490 فايل
فایل های ويژه:
    220 فايل
مجموع كاربران ويژه :
    0 كاربر
مجموع کاربران عادي :
    2,244 كاربر
مقاله ماهیت تصویر و اندیشه
screenshot
دسته بندي : پروژه و مقاله,هنر
حجم فایل : 36.67 كيلوبايت
فرمت فايل هاي فشرده : word
تعداد صفحات : 67 صفحه
تعداد بازدید : 172 مرتبه


دانلود رایگان است
برای دریافت فایل بروی دانلود کلیک کنید
امتیاز : -5

فروشنده ی فایل

maghale33
سایر فایل ها
توضیحات :

عنوان : مقاله ماهیت تصویر و اندیشه

این فایل با فرمت WORD و آماده پرینت می باشد

 
ماهیت «تصویر» و «اندیشه» ۲
 
ماهیت زبان. ۹
 
دوره‌ی میانه (کناره‌گیری از فلسفه) ۴۴
 
 
ماهیت «تصویر» و «اندیشه» ۲
وينگشتاين  قبل از اينكه وارد مبحث ماهيت انديشه و زبان شود به طور مختصر در ابتدا درباره‌ي ماهيت تصوير سخن مي گويد ما از طريق يك تصوير مي توانيم واقعيت را بازنمايي كنيم «تصوير نمايانگر وضع در فضاي منطقي … است . تصوير مدل واقعيت به شمار مي آيد» (رساله 2/2 ، 11/2) هر تصويري از عناصر و اجزايي تركيب شده است كه مقوم تصوير مي باشند هر يك از اين اجزاء و عناصر، ابژه اي در عالم واقعيت را بازنمايي مي كنند، تركيبي از اين تصوير، تركيبي از ابژه ها را در يك وضعيت امر بازنمايي مي كند. همانطور كه ميان ابژه هاي واقعيت ترتيب و رابطه اي وجود دارد، همين رابطه نيز ميان عناصر تصوير كه معرف اين ابژه ها مي باشند نيز وجود دارد. ويتگنشتاين همانطور كه روابط ميان ابژه هاي واقعيت را صورت منطقي واقعيت تلقي مي كند، روابط ميان عناصر تصوير را نيز «ساختار تصوير» مي نمايد. ساختار منطقي تصوير، خواه در انديشه يا در زبان، همشكل و همريخت ساختار منطقي حالت امور واقعي است كه بازنمايي مي كند (مقاله‌ي اينترنت «لودويگ ويتگنشتاين» از دايره المعارف اينترنت) لذا يك نوع اشتراك ميان تصوير و واقع در صورت منطقي شان وجود دارد، در صورتي كه اين اشتراك در ميان نباشد در آن صورت تصوير نمي تواند واقع را بازنمايي كند، زيرا «در تصوير و چند تصوير شده، بايستي وجه مشتركي در ميان باشد تا اولي تصوير دومي گردد.» ( رساله 161/2) رابطه‌ي تصويريي كه ميان تصوير و چند تصوير شده تحقق مي يابد ناشي از همين اشتراك در صورت و هم آرايي و تطابق عناصر آنهاست و همين هم آرائي است كه اين امكان را به تصوير مي دهد تا تصوير كننده‌ي واقعيت باشد (رساله 1515/2 و 1514/2)
ويتگنشتاين از آنجايي كه ساختار و تركيب نمايش يك تصوير را شكل و صورت منطقي مي نامد، به همين علت نيز مقصر است. هر آنچه كه يك تصوير است، يك تصوير منطقي نيز مي باشد، در حالي كه هر تصويري به عنوان مثال نمي تواند فضايي باشد (رساله 182/2).
اما اين صورت منطقي تصوير به وسيله‌ي خود تصوير نمي تواند منعكس شود و صرفاً هر تصويري مي تواند دال بر آن باشد، ويتگنشتاين معناي يك تصوير را «آنچه را كه يك تصوير مجسم مي دارد» تعريف مي كند (رساله 221/2) و معناي آن را متمايز از صدق و كذب آن مي داند مي گويد «آنچه را كه تصوير مجسم مي كند، آن را مستقل از درست يا نادرست بودنش و بر مبناي شكل نمايش آن مجسم مي نمايد» (رساله 22/2) و معتقد است، درستي و نادرستي تصوير نيز به واسطه‌ي سازگاري ياناسازگاري مضمون تصوير با واقعيت تعيين مي شود (رساله 222/2) يعني بايد آن را با واقعيت مقايسه كرد تا درستي يا نادرستي آن را تعيين كنيم، بدين ترتيب تعيين پيش بيني درستي يا نادرستي تصوير را رد مي كند و مي گويد «تصوير به تنهايي نمي تواند معرف درستي يا نادرستي خود باشد» (224/2)
وينگشتاين  تمايز ميان معنا و صدق و كذب گذاره را نيز در رساله مطرح مي كند زيرا طبق نظريه‌ي تصويري اش گذاره نيز تصوير واقعيت مي باشد و معتقد است كه هر گزاره‌ي قبل از تعيين صدق و كذب آن بايد معنايي داشته باشد يعني در تقسيم اوليه ابتدا گزاره را به معنادار و بي معنا تقسيم مي كند و بعد صدق و كذب آنها را مطرح مي كند.
وينگشتاين  بعد از اينكه مطالب مربوط به تصوير را مطرح كرد به بيان ماهيت انديشه مي پردازد، اين ماهيت انديشه را در اصل سوم رساله ذكر مي كند كه معرف نحوه‌ي گذر فلسفه‌ي وينگشتاين  از هستي شناسي به معرفت شناسي است و در آن به بيان چگونگي ارتباط و پيوند ميان جهان و انديشه‌ي معطوف به جهان مي پردازد او در اين اصل انديشه را «تصوير منطقي واقعيتها» معرفي مي كند به عبارت ديگر «يك انديشه ، فقط وقتي انديشه است كه ساختار منطقي يك گزاره يا تصوير را داشته باشد» (هاوارد ماونس در آمدي بر رساله‌ي منطقي – فلسفي ، ص 159) وينگشتاين  انديشه را به اين دليل تصوير عالم مي داند كه انديشه «امكان وضعي كه انديشه از آن برخاسته است…» را بازنمايي مي كند لذا تصوير است، اما تصوير منطقي بودنش بدين جهت است كه همانطور كه در مبحث مربوط به تصوير گفته شد، هر تصويري چون ساختار منطقي اش با ساختار منطقي آنچه كه تصوير مي كند مشابه و مشترك است لذا تصوير منطقي مي باشد، انديشه نيز كه واقعيت را تصوير مي كند و ساختار اجزاي آن با ساختار اجزاي واقعيت مشابه و مشترك است لذا تصويري منطقي مي باشد. اما صرفاً تصوير منطقي «آنچه كه ممكن است» مي باشد زيرا وينگشتاين  معتقد است كه صرفاً آنچه را كه ممكن است مي توان به انديشه در آورد «انديشه در بردارنده‌ي امكان وضعي است كه انديشه از آن برخاسته است. هر آنچه انديشيدني است، ممكن نيز مي باشد» (رساله 02/3) اما هر آنچه كه غير منطقي باشد به انديشه در نمي آيد (رساله 03/3) و اشكال اين امر را نيز در اين مي داند كه يك امر «غيرمنطقي» قابل گفتن نيست يعني «ما نمي توانيم بگوئيم كه يك جهان«نامنطقي» چگونه است» (رساله 031/3) عدم امكان بيان يك چيز «غيرمنطقي» را با عدم امكان ترسيم يك شكل هندسي بر خلاف قوانين فضا مقايسه مي كند و مي گويد همانطور كه نمي توان شكل هندسي را بر خلاف قوانين فضا ترسيم كرد يك امر خلاف منطق را نيز نمي توان به زبان بيان كرد (رساله 032/3).
وينگشتاين  پس از اينكه در اصل شماره‌ي سه رساله، انديشه را تصوير منطقي واقعيتها معرفي مي كند در اصل شماره‌ي چهار، انديشه را به عنوان گذاره‌ي معني دار تعريف مي كند «انديشيدن» را «نوعي زبان» مي داند، «چون انديشه هم، البته، تصوير منطقي جمله است و لذا در واقع نوعي جمله است » (يادداشتها، صفحه 82) او معتقد است كه «در گزاره يك انديشه از لحاظ حسي ادراك پذير مي گردد.» (رساله 1/3) لذا گزاره چيزي نيست جز همان انديشه كه صورت حسي يافته است در واقع اصل چهارم رساله وسيله‌ي صورت بندي انديشه را همان گزاره‌ي معني دار تلقي مي كند ممكن است اين عقيده‌ي وينگشتاين  كه «انديشه، جمله اي معنادار است» اين گمان را در ما پديد آورد كه كلمات يك جمله مي توانند اجزاي سازنده‌ي يك انديشه باشند. اما وينگشتاين  اين عقيده را رد مي كند و معتقد است، آنچه انديشه را تشكيل مي دهد، يعني اجزاي انديشه، اجزايي فيزيكي هستند كه «همان نوع نسبتي را با واقعيت دارند كه كلمات دارند» اما در عين حال اعتراف مي كند كه نمي داند اين اجزاء چه هستند و وجود اين اجزاء را نيز به مانند وجود اعيان بسيط واقعيت به طور پيشيني مطرح مي كند و مي گويد «من نمي دانم اجزاي انديشه چه هستند،‌اما مي دانم كه انديشه بايد چنان اجزايي را داشته باشد كه با كلمات زبان مطابق باشند» (يادداشتها، صص 30-129).
نورمن مالكوم براساس اين گفته‌ي وينگشتاين  ،‌مي گويد «از اين ملاحظات چنين بر مي آيد كه نظر وينگشتاين  اين نبود كه انديشه وجمله‌ي معنادار دقيقاً يك چيزند، بل اين بوده كه انديشه و جمله دو چيزند با اجزاي متناظر داراي ماهيت هاي مختلف، هر كدام از اين دو چيز يك تصوير است.» (نورمن مالكوم، ص 15) اما هارتناك معتقد است كه يكي دانستن انديشه و قضيه و حكم به اتحاد آنها نادرست و اشتباه نيست اما بايد منظور از «انديشه» را مشخص كنيم. انديشه مي تواند به معني تركيبي از عوامل ذهني باشد و يا ممكن است به معناي حديث نفس  با خويشتن باشد. در اين معاني، انديشه را نمي توان با بقيه يكسان دانست اگر ما انديشه را به معني آنچه انديشيدن متضمن آن است يا القاء مي كند، بگيريم، در آنصورت مي توانيم انديشه را همان قضيه بدانيم و اين سخن وينگشتاين  كه تصوير منطقي امر واقع، انديشه است،‌قابل ايراد نخواهد بود. (هارتناك، صص 64 و 63) حال كه طبق نظر وينگشتاين  انديشه مجله اي معني دار است و جمله نيز بر حسب نظريه‌ي تصويري ، تصويري از واقعيت عالم است از اين رو مي توان گفت كه «مجموع انديشه هاي صحيح، تصويري از جهان » ارائه خواهد كرد» (رساله 01/3). نكته‌ي مهمي كه بايد در باب انديشه به آن توجه كرد اين است كه به نظر وينگشتاين  انديشيدن و فكر كردن بدون زبان غير ممكن است، براي اينكه بتوان در مورد واقعيت انديشه لازم است كه واقعيت را طبقه بندي كنيم اما اين طبقه بندي اشياء مستلزم به كاربردن زبان و طبقه بندي اين اشياء است. جان سرل در توضيح اين مطلب مي گويد وينگشتاين  «به اين نكته اذعان مي كرد كه واقعيت همانطور كه ما بخش بندي مي كنيم، بخش بندي مي شود و تنها از درون زبان است كه مي توانيم فكر كنيم چگونه تقسيمش كنيم. ما اين شيء را فقط مي توانيم دست تصوير كنيم و آن ديگري را ميز، زيرا مفاهيم يعني الفاظ مربوط به آنها را در اختيار داريم. ولي نكته‌ي مورد نظر او از اين عميق تر است. به نظر وينگشتاين ، ممكن نيست جدا از تعبيرهاي لفظي، اساساً چيزي به نام فكر كردن وجود داشته باشد يا حتي چيزي به اسم تجربه، لااقل تجربه به معناي يكي از ويژگيهاي عمر ما افراد انساني، از زماني كه به بزرگسالي مي رسيم. به عقيده‌ي او فكر كردن چيزي جز عمل كردن با تعبيرات لفظي نيست، بنابراين ، زبان در همه‌ي كنج و كناره هاي تفكر – و لذا در سراسر تجربه‌ي بشري – رخنه مي كند.» (بريان مگي، فلاسفه‌ي بزرگ، ص 553).
 
ماهيت زبان
وينگشتاين در دوره‌ي اول فعاليت فلسفي خود به دنبال يك نظريه‌ي جوهر بوده كه بتواند آن را به عنوان ماهيت تمامي زبانها لحاظ كند گويا هنوز در همان فضاي فلسفي سنتي قرار دارد به مانند فلاسفه سنتي به دنبال ارائه‌ي نظريه و تعريف كلي و واحدي است كه همه‌ي موارد و مصاديق را در بر گيرد. فلاسفه‌ي سنتي همچون افلاطون همواره در پي آن بودند كه براي واژه هايي چون سرقت، عدالت ، زيبايي، عشق، … يك تعريف كلي ارائه بدهند و در اين تعريف ماهيت كلي را در نظر مي گرفتند كه موارد و مصاديق آن واژه به واسطه‌ي داشتن اين ماهيت كلي بدان نام موسوم هستند.

نظرات کاربران :

نظری توسط کاربران ثبت نشده است.
شما هم می توانید در مورد این فایل نظر دهید.
کاربر گرامی، لطفاً توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظرات شما درباره ی این محصول در نظر گرفته شده است. در صورتی که سوالی در رابطه با این محصول دارید یا نیازمند مشاوره هستید، فقط از طریق تماس تلفنی با بخش مشاوره اقدام نمایید.
کاربر گرامی چنانچه تمایل دارید، نقد یا نظر شما به نام خودتان در سایت ثبت شود، لطفاً لاگین نمایید.